جیم هاروی برای محافظت از یک کاروان کوچک در حال حرکت به سمت غرب استخدام می‌شود. کاروان مورد حمله سرخ‌پوستان قرار می‌گیرد و هاروی، با امید به اینکه آگیلا، رئیس سرخ‌پوستان، به خاطر نجات جان پسرش، حمله را متوقف کند، از کاروان خارج می‌شود تا مذاکره کند. او اسیر می‌شود و بقیه کاروان به جز دو خواهر نابود می‌شوند. پس از فرار و ظهور در شهر، هاروی به عنوان فراری تقریباً به دار آویخته می‌شود، اما موفق به فرار می‌شود. در نهایت، او توسط کلانتر و گروهش دستگیر می‌شود و مورد حمله سرخ‌پوستان قرار می‌گیرند. این بار سرخ‌پوستان شکست می‌خورند و آگیلا، که اسیر و در حال مرگ است، هویت مرد سفیدپوستی که حمله اولیه به کاروان را طراحی کرده، فاش می‌کند، درست در زمانی که مرتکب از پشت سرشان ظاهر می‌شود.