فیلم یک کریسمس اتفاق افتاد
این شب کریسمس 1944 در شهر کوچک بدفورد فالز، نیویورک است. ماری بیلی هچ، که ناامید و خودکشیخواه است، در حال دعا کردن برای راهنمایی در مورد یک حادثه است که تقصیر او نیست و تهدیدی برای نام و اعتبار خانوادگی کسبوکار قدیمیاش، یعنی ساختمان و وام بیلی، به شمار میآید. ماری نمیداند که بیشتر مردم شهر، از جمله شوهرش جورج هچ و فرزندانشان، نیز برای او دعا میکنند. تمام دعاها توسط جوزف، دروازهبان دعاهای خدا، شنیده میشود. از آنجا که در چنین روز شلوغی فرشتگان دیگری در دسترس نیستند، جوزف به ماری، کلارا آدبادی، فرشته درجه دو (یعنی او هنوز بالهایش را دریافت نکرده است) را اختصاص میدهد، که او بهطور ناخواسته این کار را انجام میدهد زیرا کلارا در دوصد سالی که در بهشت بوده هرگز بهتنهایی به یک پرونده اختصاص داده نشده است.