لولا، «زندگی‌دوست» که از طریق ضربات کوچک زندگی می‌کند، بدون هدفی در حال حاضر یا آینده به زندگی‌اش ادامه می‌دهد. اساساً، او فقط سعی می‌کند فراموش کند که نامزدش هلنا او را ترک کرده است، کسی که به خواسته پدرش تن داده است. موقعیت‌هایی که او از آن زمان در آن‌ها گرفتار می‌شود پارادوکسیکال است، سعی در بقا به بهترین شکل ممکن و خرج کردن پولی که ندارد، اما به هر طریقی به او می‌رسد. در یک روز ناامیدی کامل، لولا با گروهی از «هیپی‌ها» ملاقات می‌کند و تحت تأثیر قرار می‌گیرد. او که آماده هر چیزی است، به موعظه آداب و رسوم جدید و اخلاق جدید زندگی می‌پردازد. از سوی دیگر، هلنا که ازدواجش شکست خورده، آرزو دارد دوباره لولا را ببیند و امیدوار است به آغوش او بازگردد.