کامران و ملوک، خواهر و برادر میانسال، در عمارت خانوادگی خود در تهران بدون پول زندگی می‌کنند و برای پرداخت هزینه‌ها، مبلمان می‌فروشند. برادرشان که صاحب خانه بود به طور ناگهانی فوت کرده و همسرش، فروغ، از استان‌ها برای دیدن می‌آید. کامران یک سناریوی مفصل می‌نویسد و یک گروه پنج نفره از بازیگران را به عنوان خدمتکاران استخدام می‌کند. هدف این نمایش، که برای فروغ واقعی به نظر می‌رسد، این است که او را دیوانه کند و شاید به خودکشی وادارد تا کامران و ملوک بتوانند ارث خانه را ببرند. نمایش پیچیده است، فروغ فریب خورده و ترسیده است و پلیس نمی‌تواند ادعاهای عجیب او را تأیید کند. او برای آنها دیوانه به نظر می‌رسد. همه چیز به سمت عمل آخر مرموز پیش می‌رود.