رایموند مردی حسود و بدبین است که فقط روی مبل نشسته است. آنژل یک ستاره تلویزیونی جذاب، کودکانه و ناامید است. یک شب هالووین، مادرشان، سولانژ، ناگهان می‌میرد. رایموند برای اولین بار در 10 سال با خواهرش تماس می‌گیرد. او موافقت می‌کند که با او ملاقات کند و شروع به تحقیق درباره مرگ مادرشان می‌کند، همه اینها در راستای نقش تلویزیونی‌اش به عنوان کمیسر پلیس. اما هیچ چیز در خانواده مارچیلدون ساده نیست. بین رایموند که گیج است، روح سولانژ که همچنان فرزندانش را آزار می‌دهد، و آنژل که در حال دیوانه شدن از مصاحبه با مظنونین است، یکی عجیب‌تر از دیگری، و اجسادی که در زیرزمین جمع می‌شوند، حفظ عشقشان دشوار است. اما عشق همیشه در خانواده مارچیلدون کمی پیچیده بود.