هفت سال پیش، زید برای انتقام از برادر مرده‌اش به جنگ با زیرزمین کپنهاگ رفت. هویت او به عنوان یک پزشک قلب محترم و زندگی‌اش به عنوان یک خانواده‌دار تنها یک رویای محو شده است و در زندان زید از دست دادن پسرش نوح، که به سختی او را می‌شناسد، رنج می‌برد. وقتی یک مأمور پلیس به زید نزدیک می‌شود و پیشنهادی برای آزادی‌اش در ازای نفوذ به زیرزمین کپنهاگ می‌دهد، او فرصت را برای بازپس‌گیری بقایای زندگی خانوادگی‌اش می‌بیند. اما هر چیزی بهایی دارد و زید متوجه می‌شود که اکنون به شدت جان پسرش را به خطر انداخته است. بعد از همه، وقتی بخشی از زیرزمین می‌شوی، آیا راهی برای خروج وجود دارد؟