فیلم ولفسوینکل
ملانی در اواسط سی سالگی است و برای پلیس براندنبورگ کار میکند. حوزه او استان شمال برلین است. ملانی دوست دارد که همه او را دوست داشته باشند. وقتی موضوع سیاسی میشود، او خود را کنار میکشد. اما این دیگر آسان نیست وقتی بهترین دوستش لیدیا، که یک ستاره سابق سریالهای روزانه است، به عنوان یک تأثیرگذار پوپولیستی با شعارهای راستگرایانه در روستای خود مهم میشود و یک خیابان به طور ناگهانی ناپدید میشود. سنگفرشهای ناهموار آن آخرین شواهد از یک زمان تاریک بودند که مصالح ساختمانی برای ورماخت از کیسهس، که امروز یک منطقه شنا است، استخراج میشد. کارگران اجباری و زندانیان اردوگاههای کار در اینجا کار میکردند. معلم مدرسه ابتدایی، آنیا، این یادبود سنگی به تاریخ را بیفکری میداند که باید به سادگی آسفالت شود. با شعارهای میهنپرستانه، لیدیا جو را در روستا داغ میکند و از طریق کلیکها در اینترنت پول خوبی به دست میآورد. وقتی خشونت تشدید میشود، ملانی، که به هماهنگی اعتیاد دارد، باید تصمیم بگیرد که در کدام سمت است.