فیلم برو کنار
لطیف سلامتیز مردی عادی است که در اواخر دهه سی زندگی خود به سر میبرد. او از زمانی که به یاد میآورد با همان دختر در حال دوستی است، در همان شغل کار میکند و هنوز با مادرش زندگی میکند. یک روز تصمیم میگیرد با دوست دخترش ریحان قطع رابطه کند. اما به جای آن، خود را در حال پیشنهاد ازدواج به او مییابد. وقتی روز عروسی فرا میرسد، صدای درونیاش صحبت میکند و همه چیز برای همیشه تغییر میکند. در حالی که لطیف از عروسی خود فرار میکند، با ماشینش به مردی برخورد میکند و او به سفر لطیف ملحق میشود. این مرد منصور، صدای درونی لطیف است. لطیف و منصور در مسیر خود درگیر یک دعوا میشوند و در حین این حادثه با سلین آشنا میشوند. ماشین سلین دزدیده شده و لاکپشتش در صندوق عقب ماشینش است. اگر او نتواند ماشینش را به موقع پیدا کند، لاکپشت خواهد مرد. لطیف سفرش را با فرار به تنهایی آغاز میکند اما به تدریج خود واقعیاش را پیدا میکند، با صدای درونیاش روبرو میشود و به خوشبختی واقعی با سلین و منصور در کنار خود دست مییابد.