زمانی که راکت باران تهران از زمستان ۱۳۶۶ پرتاب می‌شود، اعضای خانواده شلوغی که تقریباً همه آن‌ها خشن و مخالف هستند، برای جلوگیری از حملات خصمانه مادرانشان که در روستاهای حاشیه تهران زندگی می‌کنند، تلاش می‌کنند. روستایی که منبع اصلی آن به محل سکونت جنگسالاران تبدیل شده است. استقرار این خانواده در باغ و همسایگانش به مردم ساکن در اوج، باعث می‌شود خانواده‌ها یکدیگر را درک کنند و درباره مشکلات و ریشه‌های اختلافاتشان آگاه شوند. آن‌ها در طول ماجراجویی‌ها متوجه می‌شوند که قادر به کمک به یکدیگر هستند و ... اما هسته مرکزی و نقش داستان یک نوجوان به نام امیر است که اتفاقات زیادی برای او می‌افتد و داستان‌های مختلفی که سایر اعضا به صورت موازی با داستان او تجربه می‌کنند.