فیلم هرگز به نیویورک نرفتهام
در زندگی مجری تلویزیون لیسا، همه چیز حول برنامه گفتوگو، سلبریتیها و رتبهبندیها میچرخد. جایی برای عشق و مادرش ماریا وجود ندارد. وقتی ماریا ۶۶ ساله بعد از سقوط در آپارتمانش حافظهاش را از دست میدهد و در بیمارستان بیدار میشود، تنها چیزی که به یاد میآورد این است که هرگز به نیویورک نرفته و بلافاصله راهی میشود. لیسا به همراه آرایشگرش فرد به جستجوی ماریا میرود. آنها در یک کشتی کروز که به نیویورک میرود، به طرز شگفتانگیزی شانس میآورند. به عنوان مسافران غیرقانونی، آنها چارهای جز کار کردن برای پرداخت هزینه سفر ندارند. در حالی که فرد به عنوان دستیار جادوگر یونانی، کوستا، استخدام میشود، لیسا و ماریا باید در خدمات اتاق کار کنند. این سفر به زودی برای مادر و دختر چرخشهای شگفتانگیزی به خود میگیرد: ماریا به رقصنده جذاب اوتو که ظاهراً او را از قبل میشناسد، علاقهمند میشود و لیسا به آکسل استوداخ، آمارگیر بیوهای که با پسرش فلوریان سفر میکند، علاقهمند میشود.